*طیف معنایی سلفیت و نواندیشی‌دینی در گفتگو با عمر احمدی لاوین

اشاره: عمر احمدی لاوین، متولد ١٣٤٢ در پیرانشهر است‌. دبیر بازنشسته‌ی ریاضی است و «فلسفه علم» را در مقطع کارشناسی‌ ارشد در دانشگاه شریف و با پایان‌نامه‌ی «ابطال در روش‌شناسی و معرفت‌شناسی پوپر» گذرانده است‌. به باور او اصلاح‌گری فرهنگی در جامعه‌ی ما مستلزم بازاندیشی در تفکر دینی به قصد بازسازی آن است:

«دین، مهم‌ترین رُکن فرهنگ جوامع دین‌مدار است‌. دراین نوع جوامع، در لایه‌های زیرین رابطه‌ی عمیق و پیچیده‌‌ای بین دین و سایر مقولات از جمله مقولات فرهنگی، وجود دارد‌. درواقع، نمی‌‌توان در یک جامعه‌ی دین‌مدار، بدون عطف توجه به مقوله‌ی دین، کار جدّی فرهنگی کرد‌. هر کار اساسی در یک جامعه‌ی دین‌مدار مستلزم نگاه اساسی به مقوله‌ی دین است‌. مغفول نهادن دین، در واقع به معنای مغفول نهادن هر حرکت اساسی است‌.»

به باور عمر احمدی، «حدیث‌بسندگی» به‌ویژه درحیطه احکام(=اهل‌حدیث) که به «سلطه‌ی نص» می‌انجامد، مهمترین مؤلفه‌ی سلفیت رادیکال است‌. «سلطه‌ی‌ نص» هم «اجتهاد قانون‌محور» را به دنبال دارد‌. اما کلان‌مؤلفه‌ای که تمامی طیف‌های سلفی را به هم پیوند می‌دهد، «اهتمام به میراث سلف صالح و ‌بهره‌مندی از آن در دین‌شناسی و دین‌ورزی‌شان است»‌. 

 

اندیشه اصلاح: 

مؤلفه‌ی مشترک جریان‌های سلفی را در چه می‌بینید‌؟ 

 

عمر احمدی: 

به گمان من عنصر اصلی و محوری تفکر سلفی، نگاه مثبت و خوشبینانه آنان به سلف صالح و در رأس آنان به صحابه پیامبر(ص) است‌. نگاه و نگرشی که آنان را به سمتی سوق می‌دهد تا به این باور برسند که فهم صائب از دین و زیست مؤمنانه بر وفق آموزه‌های منبعث از این فهم صواب در انحصار سلف صالح و به ویژه صحابه پیامبر است‌. از همین روی، سودای آن را دارند تا با تقرّب به این ایده‌آل، «بسان سلف صالح» و یا با «الهام‌گیری از سلف صالح»، نظام اعتقادات دینی و همچنین نظام سلوک اعمال فردی، اجتماعی، اخلاقی و فقهی‌شان را سامان دهند‌. این انگاره‌ی اساسی، تفکر سلفی(درمعنای رادیکال) و دیگر تفکرات نزدیک به آنها را به سمتی هدایت می‌کند که به جای نگاه «اجتهاد الگومحور» نگاه «اجتهاد قانون‌محور» به ذخائر فرهنگ دینی داشته باشد‌. در نگاه و منظر رویکرد سلفی، دین (=قرآن و سنت)، مجموعه‌ای از بهترین قوانین را به ما عرضه داشته است و ما با رجوع به سنت و گذشته‌ی خود می‌توانیم از آن سفره‌ی گشوده بهره بگیریم‌. (به رساله «سلفیت میان موافقان و مخالفان» از محمد شاکر الشریف، مراجعه شود‌.)

بر وفق نظر سلفیت، برای سلف صالح دو کارکرد اساسی متصور است: 

 

کارکرد اول: منحصراً این سلف صالح هستند که به مثابه‌ی تنها راه اتصال ما با سرچشمه‌های اصلی دین، یعنی قرآن و سنت نبوی، مطرح می‌باشند‌. نظر به قطعی‌الصدوربودن قرآن به‌واسطه متواتربودنش، کارکرد اول بیشتر ناظر به سنت نبوی است‌. در این راستا سعی شده است به منظورگشوده‌تر بودن این راه و افزایش امنیت آن، به کُند کردن روند کاستن از خزانه‌ی احادیث و همچنین تقویت وثاقت تاریخی آن، اهتمام ویژه‌ای داده شود‌. برای تأمین این دو مقصود تلاش شده تا قلمرو معنایی واژه «صحابی» هرچه بیشتر توسعه یافته و همچنین در استفاده و به‌کارگیری مفهوم «عدالت صحابه» کمتر سختگیری شود!! 

کارکرد دوم: از میان سلف صالح، صحابه و در رأس آنان سابقین از موقعیت ممتازی برخوردارند‌. چون آنان شاهد داغ شدن تنور نبوت و ریزش باران وحی بوده‌اند و در متن حوادث وحیانی حضورداشته‌اند و در مکتب و مدرسه‌ی نبوی تعلیم یافته و رشد کرده‌اند، لذا مجموعه‌ی شروح، تفاسیر و تبیین آنها ازآموزه‌های دینی منبعث از قرآن و سنت را باید با گوش دل شنید و به دیده‌ی عنایت نگریست‌. 

با تأمل در این دو کارکرد ناظر به سلف صالح در می‌یابیم، نزد سلفیت، قرآن و به ویژه سنت از اهمیت گوهرین و والایی برخوردارند، و به اصطلاح «جنبه‌ی موضوعیت» دارند، درحالیکه تمامی اهمیت سلف صالح صرفاً ناشی از «جنبه طریقیت» آنهاست و از همین رو در جایگاه فروتری قرارگرفته و در واقع اهمیت فرعی و ثانویه پیدا می‌کنند‌. به همین جهت، ممکن است تصور شود که سزاوارتر آن بود که سلفیت و به ویژه سلفیت رادیکال «اهل‌حدیث» نامیده و خوانده شوند، هرچند در مواردی نیز با این عنوان از آنها یاد می‌شود‌. اما باید دقت کرد که با توجه به اینکه هر فرآیند‌ی معطوف به فرآورده‌ای متناسب با خود است، لذا ارزشمندی فرآیند با ارزشمندی فرآورده‌ای که معطوف به آن است، گره خورده و با آن نسبت مستقیم برقرار می‌کند‌. علاوه براین، ما انسان‌ها براساس وسع وطاقتمان «مکلف به وظیفه»(=اتخاذ فرآیند) هستیم، نه «مأمور به نتیجه»(حصول فرآورده)‌. بنابراین، به نظر می‌رسد، انتخاب عنوان «سلفیت» از این حیث ناروا نباشد‌. 

شایان ذکر است که در هنگام مطالعه مقوله سلفیت، بسان کثیری از مقولات دیگر می‌باید «نگاه طیفی» داشت‌. در دو سر این طیف می‌توان از«سلفیت معتدل» و «سلفیت رادیکال» نام برد‌. مخرج مشترک تمامی طیف‌های سلفیت، اهتمامی ویژه قائل شدن نسبت به سلف صالح و همدمی و همنشینی با آنان، برسر سفره‌ی‌شان نشستن و از آن تغذیه کردن و قوت گرفتن است‌. اما یکی به اعتیاد به این همنشینی کشیده می‌شود و بی‌اعتنا به سفره‌های دیگر، سودای به زنجیرکشیدن حال و آینده را در قفس گذشته در سر دارد (=سلفیت رادیکال)‌. در حالی که دیگری در صدد است، گذشته را به اکنون بیاورد و به آن پیوند بزند تا الهام‌بخش جهت‌گیری‌هایش باشد (=سلفیت معتدل )‌. لایه‌های دیگر این طیف نیز به مقتضای احوال به یکی از دو سر این طیف نزدیک‌تر و یا از آن دورتر هستند‌. شاید بتوان گفت، افردی چون محمدابن‌عبدالوهاب از مصادیق سلفی‌گری رادیکال هستند، اما کسانی چون شاه ولی الله دهلوی، عارف و محدث و متکلم هندی قرن هجدهم، از سلفیت معتدل نمایندگی می‌کنند‌. همچنین افرادی چون محمد عبده نیز حد فاصل مابین سلفیت معتدل و روشنفکری دینی می‌باشند‌. 

سلفیت رادیکال در دفاع ازموضعش، تمهیداتی را تدارک دیده است و به توجیهاتی دست زده است که به قرار زیر هستند: 

اولاً: جهان معاصر صرفاً «بسط کمی» جهان گذشته است و لذا مشمول «تحول کیفی و انقلاب ماهوی» نشده است‌. بنا بر این مسائل و مشکلات امروزی بشر در واقع امتداد مسائل و مشکلات دیروزی وی است‌. 

ثانیاً: به زعم سلفیت رادیکال، با اتکا به احکام دینی می‌توان جمیع مسائل و مشکلات بشری را حل کرد‌. آنان در این خصوص، پیشتر و بیشتر ازهر چیز به سنت و سیره‌ی نبوی چشم دوخته‌اند‌. چراکه به گمان آنان، سنت به مثابه‌ی چند ضلعی است که هم حاوی تمام احکام قرآنی است (=سنت بیانی یا تقریری) و هم متضمن احکام تأسیسی است که قرآن متعرض بیان آن احکام نشده است (=سنت تأسیسی)‌. اضافه براین، سنت، مفصِّل احکام مجمل قرآنی است (=سنت تفصیلی) وسرانجام اینکه، سنت، مفسر مبهمات قرآنی است(=سنت تفسیری)‌. بدینگونه است که، سنت، در نگاه سلفیت رادیکال بسی رفعت مقام می‌یابد و از موقعیت بی‌نظیر و بی‌بدیلی بهره‌مند می‌شود(=اهل حدیث یا حدیث‌بسندگی)‌. 

این نوع دین‌بسندگی (یا به تعبیر دقیقتر: حدیث‌بسندگی) سلفیت رادیکال را به راهی می‌کشاند که دردام «توهم استغنا» گرفتار شود و فریاد برآورد چراآنچه خود داریم ز بیگانه تمنا کنیم‌. تخفیف و خوار داشتن عقل و به «کمینه‌ای از عقل» رضایت دادن لازمه چنین نگرشی است(= بدعت‌ستیزی)‌. 

به‌علاوه، این نوع طرز تلقی، سلفیت رادیکال را به مصاف مذاهب فقهی رایج (=سلفیت نزدیک به لایه‌های میانه) نیز می‌کشاند، زیرا جایی که احادیث می‌توانند و می‌باید مذهب فقهی ما باشند دیگر رخصتی برای مذهب‌سازی‌ها نمی‌ماند‌. بر مبنای چنین تصوری است که رهیافت سلفیت رادیکال، مستلزم «اجتهادگریزی واجتهادستیزی» خواهد شد‌. به همین جهت باید هشیار بود که ژست آزاداندیشانه‌ی سلفیت رادیکال تحت عنوان «تقلیدستیزی» در واقع چیزی نیست جز ترفندی برای «اجتهادستیزی»‌. نیک روشن است که نفی اجتهاد به نفی مجتهد و این نیز به نفی تقلید می‌انجامد (و این هم وجه فارق سلفیت رادیکال از لایه‌های نزدیک‌تر به طیف میانی سلفیت است)‌. 

به‌دنبال توضیحات نسبتاً مبسوطی که بیان شد، نقد سلفیت، نقد جریان غالب دینداران و علمای سنتی نیز هست‌. وقتی تلاش عمده‌ی یک عالم دینی این است که برود و قوانین و احکام متعین و متصلّب گذشته را بازشناسی کند و به عصر جدید بازگرداند (=نص‌گرایی یا سلطه‌ی نص)، ما با رویکرد «سلفی‌مشرب رادیکال و نیمه رادیکال» مواجه‌ هستیم‌. نیک روشن است، رویکردی که دل در گرو آن دارد تا حال و آینده را در زندان گذشته به زنجیر بکشد، نمی‌تواند به چیزی بیشتر از «اجتهاد قانون‌محور» فکر کند‌. لذا برای خروج از تنگناها و رهایی از بن‌بست‌هایی که این نوع رویکرد به دنبال دارد، ضرورت دارد به جای محورقراردادن مدل مبتنی بر «اجتهاد قانون‌محور»، در پی مدل مبتنی بر «اجتهاد الگومحور» باشیم‌. مدلی که در چند سده‌ی اخیر، شاه ولی‌الله دهلوی یکی از منادیان برجسته‌ی آن بوده است‌. 

نظر به آنچه در بالا آمد، خواننده فرهیخته ممکن است پاره‌ای از دعاوی فوق را در تعارض با هم ببیند‌. چرا که ازیک سو، «اجتهادستیزی» را به سلفیت رادیکال نسبت دادیم و از سوی دیگر آنها را قائل به «اجتهاد قانون‌محور» دانستیم‌. در واقع برای رفع این تعارض ظاهری، لازم است اشاره شود که درا ین دوجای مختلف که واژه اجتهاد به کار رفته است، دو معنای متفاوت از این واژه مراد بوده است، نه معنایی واحد‌. و این دو معنای متفاوت را ما بر متن بار نکرده‌ایم، بلکه از سیاق کلام و به کمک قرائن درون‌متنی میتوان به آن دو معنا پی برد‌. درجایی که صحبت از «اجتهادستیزی سلفیت» بود، در کنارش صحبت از حدیث‌بسندگی و مذهب‌سازی نیز به میان آمد‌. بنابراین، روشن است که در اینجا مراد از واژه اجتهاد(=معنای اول اجتهاد)، کوششی روشمند و مضبوط است برای «استنباط» (=جعل و یا وضع) حکمی برای موضوعی که به‌واسطه‌ی سکوت شارع(خدا یا رسول) واجد حکم پیشین و متعین از سوی شارع نیست‌. اما آنجا که صحبت از «اجتهاد قانون‌محور» شده است، از سیاق کلام بر می‌آید که مراد از واژه‌ی اجتهاد (=معنای دوم اجتهاد) کوشش روشمند ومضبوط برای «کشف و پرده‌برداری» از حکمی برای موضوعی که به نوعی در لابه‌لای سخنان شارع (خدا یا رسول) و به نحو غیر آشکار مندرج است‌. 

 

اندیشه اصلاح: 

چه تفاوتهایی بین «اجتهاد قانون‌محور» و «اجتهاد الگومحور» قائل هستید‌؟ 

 

عمر احمدی: 

برای پاسخ به این سؤال خود را وامدار توضیحات نیکوی ابوالقاسم فنایی در کتاب «اخلاق دین‌شناسی»، فصل «بسط تجربه فقهی نبوی»، می‌دانم‌. لذا تلاش خواهم کرد تا به بیان تقریری مناسب، منصفانه و مختصر از رأی ایشان در این خصوص بسنده کنم: 

در هردو نوع اجتهاد، شخص در تعقیب پاسخی برای دو پرسش اصلی دین است‌. این دو پرسش عبارتند از: 

«چگونه باید زیست‌؟» و «چه باید کرد‌؟»

هواداران هر دو اجتهاد در صدد پیروی از پیامبرند، اما با این تفاوت که یکی به پیروی ظاهری از ظاهر دستوراتی که از پیامبر در گذشته صادر شده، فرا می‌خواند و از روح و باطن این دستورات غافل می‌شود‌. اما در دومی شخص می‌کوشد روح و باطن دستورات پیشین پیامبر را کشف کند و از این طریق دستورات تازه و معاصر و متناسب با زمان و مکانش را استنباط می‌کند‌. 

اجتهاد قانون‌محور و اجتهاد الگو‌محور در پیش‌فرض زیر مشترک هستند: 

«همچون پیامبر باید زیست وهمچون پیامبر باید عمل کرد‌.»

پاسخی که راهنما و سرمشق اجتهاد قانون‌محور است این است: 

«طبق دستورات «پیشین» خدا و پیامبر باید زندگی کرد و عمل نمود‌.»

پاسخی که راهنما و سرمشق اجتهاد الگومحور است این است: 

«طبق دستورات «کنونی» خدا و پیامبر باید زندگی کرد و عمل نمود‌.»

البته دستورات «کنونی» خدا و پیامبر لزوماً غیر از دستورات «پیشین» آن دو نیست، اما لزوماً عین دستورات «پیشین» آن دو هم نیست‌. در این اجتهاد ما از رجوع به قرآن و سنت بی‌نیاز نمی‌شویم، اما علاوه برآن ناگزیریم خدا و پیامبر را به صحنه بیاوریم و با پیروی باطنی از پیامبر، ذوق و تجربه فقهی خود را شکوفا کنیم و پرورش دهیم، و آن را در اجتهادات فقهی دخالت دهیم‌. 

در اجتهاد قانون‌محور، شخص می‌کوشد به صدراسلام بازگردد و از سیره سلف صالح پیروی کند و جامعه‌ای بنا کند که احکام رایج در صدر اسلام در آن ساری و جاری است، اما دراجتهاد الگومحور، شخص می‌کوشد پیامبر را به زمانه‌ی خود بیاورد و ببیند که اگر او «اکنون» و «اینجا» به پیامبری بر انگیخته می‌شد چه می‌گفت، چگونه می‌زیست، با چه چیزهایی موافقت می‌کرد و با چه چیزهایی مخالفت می‌کرد و جنگ و صلح، طرز تفکر و معاشرت، اقتصاد، سیاست و مدیرتش چگونه بود‌. 

در اجتهاد الگومحور دستورات پیشین خداوند نادیده گرفته نمی‌شود، بلکه از این دستورات به نحو دیگری استفاده می‌شود‌. در این اجتهاد، ظاهر این دستورات تحت الشعاع روح و باطن آنها قرار می‌گیرد و در پرتو آن روح، تفسیر می‌شود‌. 

 

اندیشه اصلاح: 

آیا این امکان وجود دارد که بتوان قرائتی مستقل و غیروابسته به فهم پیشنیان از دین داشت‌؟ 

 

عمر احمدی: 

 مایلم قبل ازپاسخ به این سؤال به نکته‌ای مهم اشاره کنم‌. آرامش دوستدار در نوشته‌ای کوتاه با عنوان «دشواری آغاز کردن» به درستی یادآور می‌شود: 

«هر جامعه‌ای از لحاظ فرهنگی قهراً بر گذشته‌اش مبتنی‌ست‌. در عین‌حال اگر نخواهد ایستا بماند، باید در تعارض با گذشته‌اش بزیید